راز جاودانگی دیدار ایران - استرالیا چیست؟(نوشته حمیدرضا صدر)
تکه زیر بخشی از کتاب «پسری روی سکوها» است...
استادیوم کریکت ملبورن، ۸ آذر ۱۳۷۶
ظهر چهارشنبه. آخرین منزل برای صعود پس از تساوی یک یک در تهران. پس از تیره شدن افق پیشرو. با این وصف به خود تسلی دادهاید که از مهلکه رهایی یافتهاید. به همین تساوی دل خوش کردهاید و ته دلتان آن را مسیر امید خواندهاید. نسیم امید.
استرالیا قهرمان منطقه اقیانوسیه است. آخرین صخره برای بالا رفتن. صخره بلند. آخرین سد برای ورود به رقابتهای جام جهانی 1998 فرانسه. استرالیا پیش از سفر به تهران 14 برد پیاپی کسب کرده. 14 پیروزی پشت سر هم... نبرد روی نیمکت هم نابرابر است. ویرا برزیلی گمنام برابر تری ونبلز، انگلیسی سرشناس. ویرا که میگویند وقتی امروز صبح نام بازیکنان ترکیب اصلی را برای نشستن روی صندلیهایی که در سالن اجتماعات هتل ردیف شدهاند خوانده، از ده نفر نام برده و نام نفر یازدهم را نخوانده. این پا و آن پا کرده تا یکی از بازیکنان جلو رفته و خودش روی صندلی خالی نشسته و ترکیب را کامل کرده.
ویرا
برابر ونبلز قرار گرفته. برابر خودپسندترین مربی بریتانیایی عصر که سکان
استرالیاییها را در دست گرفته. کسی که به سر بابی رابسون پوزخند زده و
آرسن ونگر را مربی حقیری خوانده. مربی کوئینز پارک رنجرز (با قهرمانی لیگ
دو)، کریستال پالاس (با صعود به لیگ دو)، تاتنهام (با فتح جام حذفی)،
بارسلونا (از 1984 تا 1987 با کسب یک عنوان قهرمانی لالیگا و سوپر کاپ) و
تیم ملی انگلیس ( تا نیمه نهایی یورو 1996). متکبرترین مربی بریتانیا به
استرالیاییها اطمینان داده راهی فرانسه خواهند شد. متکبرترین مربی
بریتانیا در سخنانش اشارهای به گلهای دریافتی استرالیا نکرده. به دو گل
تاهیتی و دو گل جزایر سولومون. ولی شما ته دلتان آن گلها را شمردهاید.
شما که میدانید هم از تاهیتی بزرگتر هستید و هم جزایر سولومون.
هشتاد و پنج هزار استرالیایی با تکیه به متکبرترین مربی بریتانیا آماده برپایی جشن شدهاند. به ستارههایشان می بالند و به آنها حق میدهید که ببالند. به مارک بوسنیچ درون دروازه (سنگربان سابق منچستر یونایتد و کنونی آستون ویلا)، به کریگ مور (رنجرز) و استن لازاریدیس (وستهام) ، به اولیور ویدمار (تنریف) و کرگ فاستر (پورتسموث)، به هری کیول (لیدز یونایتد) و مارک ویدوکا (لیدز یونایتد). در حالی که شما با احتیاط نام نعیم سعداوی، ابراهیم تهامی، علیاکبر استاد اسدی، مهدی پاشازاده و افشین پیروانی را بر زبان میآورید. به مدافعانتان اعتمادی ندارید. آنها در راه جام جهانی تا امروز 15 گل دریافت کردهاند. 15 گل. ولی میدانید مهاجمانتان باهوش هستند و فرصت طلب.
به
صفحه تلویزیون زل زدهاید. خیره شده اید و زمزمه میکنید «ما هم مردمانی
هستیم». میگویید شاید آن بالا کسی دوستتان داشته باشد. شاید آن بالا کسی
نگاهتان کند. شاید و شاید.
آغازی بد و نومید کنندهتر از آن چه تصور میکردید. نیمه نخست بازی به آنها تعلق دارد. ویدوکا و کیول مهار ناپذیر هستند. لازاریدیس و رابی اسلیتر از چپ و راست نفوذ میکنند و ویدمار از میانه میدان. شما را محاصره کردهاند و از هر سوراخی میتازند. مهدی پاشازاده توپ را با شوت کیول که از فاصلهای نزدیک نواخته شده با ضربه سر از روی خط برمیگرداند، ولی سرانجام کیول توپ را وارد دروازه عابدزاده میکند. نیمه اول به پایان رسیده. بوسنیچ در نیمه نخست حتی یک بار هم مجبور به واکنش نشده، ایستاده و نظارهگر ترکتازی همتیمیهایش بوده. نیمهای بدون زده شدن حتی یک جرقه. بدون باز شدن روزنهای برای نجات.
بازیکنان به رختکن میروند. بعدها میگویند مربی برزیلی به بازیکنان گفته «بروید و بازی خودتان را انجام دهید. بروید و غریزی بازی کنید». بازیکنان به میدان باز میگردند. بازی خودشان را انجام میدهند و ویدمار بلافاصله پس از شروع نیمه دوم گل بعدی را میزند. گل دوم را...
چرا کسی تواناییاش را به رخ نمیکشد؟ چرا کسی دلش برای شما نمیسوزد؟ چرا قدرتش را نشانتان نمیدهد؟ در این لحظات آخرین احساساتتان را رو میکنید؟ نشستهاید و تلخترین لبخند دنیا را تحویل اطرافیانتان میدهید تا مبادا گمان کنند دنیا به آخر رسیده. تا مبادا تصور کنند همیشه شکست در خانهتان را میکوبد. زمزمه میکنید و زمزمه. تکرار و تکرار. «پس کی آرامتان میکنند؟ از کجایش را نمیدانید»...
به نظر میرسد سرانجام به پایان راه رسیدهاید. پایان راه. پایان راه. پایان راه... ولی ناگهان، ناگهان، ناگهان حادثهای رخ میدهد که غیر مستقیم بر سرنوشت کلی بازی تاثیر خواهد گذاشت. حادثهای به کلی پرت (گاهی حوادث فوتبال آدم را به ریشخند میگیرند. میتوان به این حوادث گفت «حوادث پرت فوتبال»). با استرالیاییها که حرف بزنید کشورشان را عاری از اوباشگری توصیف میکنند و به آن پز هم میدهند، ولی این جا سر و کله یک اوباش پیدا میشود. مردی که پس از به ثمر رسیدن گل دوم استرالیا، درون زمین میدود. میدود و به سوی دروازه احمدرضا عابدزاده هجوم میآورد. پا به دروازه میگذارد و از تور آویزان میشود. تور را پاره میکند و بازی را متوقف. این توقف ناگهانی همه چیز را دگرگون میکند. بیاعتنا به سیستم. به ترکیب. به همه چیز. این توقف آغازگر قصهای دیگر است.
در فوتبال گاهی شالوده و ریشه پیروزیهای بسیار بسیار بزرگ، از حوادث بسیار پرت و بی دلیل سرچشمه میگیرند. در فوتبال هر حادثه کوچکی، هر برخورد کوچکی ممکن است همان ضربه سرنوشتساز باشد. همان ضربهای که تیم را هدایت کند. همان ضربهای که تیم را در مسیر اصلی قرار دهد. گاهی آن ضربه، کوچکترین ضربه است، نه بزرگترین. پرتترین حادثه است، نه اصلیترین.
آن پرتترین حادثه به بازیکنان سرگیجه گرفته فرصتی برای نفس تازه کردن میدهد. فرصتی برای شاید ارزیابی دوباره. عابدزاده خود را گرم میکند. برای دروازهبانی که دو گل خورده و تیمش در حال حذف شدن است با اطوار گرم میکند. میخندد و در نمییابید با چه احساس و رویکردی سرخوشی میکند. عابدزاده خونسرد است. عابدزاده کاپیتان است. با آرامشش میگوید ارتفاع به خودی خود وحشتناک نیست، بلکه سقوط از ارتفاع وحشتناک است و هنوز سقوط نکردهاید. میگوید تن باید دل داشته باشد و پوست، مغز. تیم با رویکرد مثبتی بازی را آغاز میکند. دوباره. کسی چه میداند شاید ابرها در کارند، بادها، مه، خورشید و فلک تا شما راهی فرانسه شوید. راهی جام جهانی. آن حرکات عابدزاده بیش از همه واکنشهایش درون دروازه، بیش از شیرجهها و مهارهایش در خاطرهها خواهد ماند. بدل میشوند به یکی از لحظات تاریخی فوتبال ایران. چیزی متعلق به او. خود او.
دقایق سپری میشوند. نوزده دقیقه باقی مانده. فقط نوزده دقیقه. نوزده دقیقه برای رسیدن به پایان راه طولانی و شکنجه بار. خداداد عزیزی در دقیقه 71 وارد محوطه جریمه میشود. در موقعیتی مشکوک به آفساید. پاس. کریم باقری دروازه بوسنیچ را باز میکند. گلی بسیار ساده: یک یک .گرمای امید در روزگار سخت. جوشش خون در عروق. سرانجام یک جرقه. یک روزنه. ته رنگی از امید. خوشبختانه استرالیایی ها نمیدانند نباید برابر تیمی که ناتوان به نظر میرسد لاف زد، نمیدانند در هر استخوان مغزی است و در هر پیراهن، مردی.
چهار دقیقه بعد آن حادثه رخ میدهد. آن حادثه باورنکردنی. علی دایی ناگهان پاس عمقی به قلب خط دفاعی جلو تاخته استرالیا ارسال میکند. عزیزی از فاصله بین مدافعان استرالیا به سوی دروازه میتازد. فرصت را قاپ میزند. میرباید. کسی بین عزیزی و بوسنیچ نیست. عزیزی و بوسنیچ. پسر خراسانی و دروازهبان استرالیایی. مهاجم شما و دروازهبان آنها. رودروی هم. مثل یک دوئل. نفسهای حبس شده در سینه. شما و آنها. شما و استرالیاییها. تری ونبلز و ویرا... جواد خیابانی طی آن لحظات نفس گیر تاریخی ترین گزارش تلویزیونیاش را ثبت میکند. توصیف به لب رسیدن جان را.
طی آن چند ثانیه دهها نفر را بیاد میآورید. حمید شیرزادگان را. حسن حبیبی را. کرم نیرلو را. فریبرز اسماعیلی را. اکبر افتخاری را. حسین کلانی را. اصغر شرفی را. ناصر حجازی را. صفر ایرانپاک را. ایرج دانایی فرد را. علی پروین را. فرشاد پیوس را. حمید علیدوستی را. حشمت مهاجرانی را. غفور جهانی را. انگار لشگری پشت سر عزیزی به جلو می تازد. میتازد و جلو میرود. بعدها بارها آن صحنهها را خواهید دید و باز هم از بیم آن که عزیزی دروازه را باز نکند به خود خواهید لرزید. نفسها حبس خواهند شد. حبس. حبس...
عزیزی به سوی بوسنیچ میتازد. بوسنیچ را دریبل نمیکند و با بغل پا توپ را آرام از کنار دستهایش درون دروازه میفرستد. ضربهای خوش نشین. 2-2. بوسنیچ روی زمین میماند. تسلیم شده و درمانده. بهت زده و میخکوب. حیران و بازی خورده. سرگردان در برزخ هوشیاری و ناهوشیاری. با چهرهای نمایانگر قفل شدن ذهن و کاهش توانایی در پاسخ دادن به حوادث رخ داده (به تعبیر پزشکان نوعی کمای سطحی). استرالیایی ها هرگز عزیزی را فراموش نخواهند کرد. او را نخواهند بخشید. هرگز. هیچ وقت. عزیزی پشت دروازه می دود و به سوی ایرانیهای روی سکوها می رود. آن هایی که سر به آسمان میسایند. مثل این جا. در تهران. در هر جایی در ایران. از ته هر خیابانی، از پیچ هر کوچهای، از پشت هر دیواری، از درون هر خانهای، از گوشه هر اتاقی فریاد شادی به گوش میرسد.کسی خفته نیست. همه در حوضچه اکنون آب تنی میکنند. همه پی فضایی میگردند. لب بامی، سرکوهی. برای فریاد کشیدن. فریاد. فریاد. فریاد...
ساندرو پل. هشت دقیقه وقت تلف شده. 480 ثانیه...ثانیهها که به کندی جلو میروند را میشمارید. دقایق را. هشت. هفت. شش. پنج. چهار. سه. دو. یک...ساندرو پل. سوت پایان. همه در کوی و برزنها. همه در خیابانها. پایکوبی. جشن. تبریک. بوق زدنها. بغل کردنها. آه که چقدر میخواهید بر شادی تکیه کنید و با همه وجود به ستایش از آن بپردازید. شادی. شادی. شادی... شادی پس از عذاب. شادی پس از شکنجه. شادی پس از جان کندن. شادی پس از صبر. دستیابی به آرزوی جمعی چه قدر شعفانگیز است. آرزو. آرزو. آرزو...
امروز بیش از هر روزی در مییابید فوتبال یک جور زندگی جمعی است. یک جور هیجان جمعی که از برخورد با پدیدههای انسانی شکل میگیرد. مثل امروز که بار دیگر پس از بیست سال راهی جام جهانی شدهاید. پس از تحمل بیست سال دهن کجی. تحمل بیست سال نیش. بیست سال تماشای شکلک. بیست سال شکیبایی. بیست سال صبر. حوصله. بردباری.
نویسنده:حمیدرضا صدر
- ۹۴/۱۰/۱۷